محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

امان از دست این دندون

دختر عزیزم محدثه جونی یه چند وقت پیش دندون های جلوی شما رو دیدیم که یکم سیاه شده بخاطر همین به دندون پزشکی رفتیم که مخصوص کودکان بود اما بازم شما به زور نشستی و خانم دکتر  گفت که دندونات  پوسیدگی داره و برات ژل فلوراِید زد و گفت که تا شش ماهه دیگه دوباره بریم پیشش و  برای شما دختر گلم دوباره بزنه و جلوگیری از پوسیدگی بشه.اما به شش ماه نرسید و یکی از دندونات هر وقت برات مسواک میزدم میگفتی مامانی روی این دندونم نزن درد میگیره دقت که کردم دیدم انگار یکم سوراخ شده خلاصه این مطلب و به بابایی گفتم و فرداش رفتیم دوباره به همون دندون پزشکی اما شما اصلا همکاری نکردی که حتی خانم دکتره دندونتو ببینه. بعدش خانم دکتره گفت اینج...
26 اسفند 1394

آبله مرغون

دختر گلم محدثه جونی اول یه معذرت خواهی کنم از عزیز دل مامان که یکم دیر شد آپ کردن وبلاگت حالا برات دلایلشو توضیح میدم گلم. دختر گلم شما دقیقا سه سال و 7 ماه و 5 روزه بودی که آبله مرغون در آوردی یه دو سه روزی تب شدیدی کردی و  بعدشم چند تا جوش زدی و کم کم جوش هات خیلی زیاد شد و یه 15 روزی و درگیر این بیماری بودی عزیزم.اما خیلی دختر خوب و حرف گوش کنی بودی با اینکه جوشات میخارید اما چون بهت گفته بودم که نباید بخارونی چون جاش میمونه اصلا دست نمیزدی و اگه یه وقت دستت بهش میخورد بهم میگفتی مامانی ببین جاش نموده.اما اون سه روز اول خیلی اذیت شدی بخاطر تب بالایی که داشتی. بابا جونی همش برات چیزایی که خوب بود میخرید بخوری تا زودت...
25 اسفند 1394

سفر نامه مشهد9

دختر گلم محدثه جونی یه مشهد یهویی دوباره جور شد و رفتیم به پابوسی امام رضا.من واقعا خودم موندم که از لطف و کرامت امام رضا چی بنویسم چون دوباره نزدیک به یک ماه نشدکه  امام رضا مهربون ما رو دعوت کرد به حرم زیبا و مثل بهشتش.البته همه ی اینا بخاطر دل کوچک شما دختر نازمه که خیلی به امام رضا علاقه داری و وقتی از مشهد برمیگردیم خونه و همش میگی کی بریم پیش گنبدی امام رضا.وقتی هم که به حرم زیبایش میریم شما همش میگی مامانی این شعر و بخونیم و به گنبدی نگاه کنیم که البته که دیگه خودت کامل حفظی و تنهایی برای گنبد امام رضا میخونی:امام رضا به درد من دوا بده بیا منو شفا بده به من یه کربلا بده و بعدش هم این شعر و میخونی قربون کبوترهای حرمت امام ...
24 دی 1394

شبی به نام یلدا (1394)

دخترک عزیزم محدثه نازنین؛ یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است، که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. بله دخترکم، این جمله معنای واقعی برای شب یلداست. در کنار هم بودن و باهم بودن را باید همیشه جشن گرفت شب یلدا هم شبی است که به دلیل اینکه هم یک رسم کهن و دیرینه ما ایرانیهاست و هم بهانه ای است برای دورهم جمع شدن. امسال که شب یلدا در ماه محرم و صفر نبود عمو احمد همه رو دعوت کرد خونه ی خودشون و این شب خوب و دوست داشتنی را که همراه بود با آغاز امامت امام زمانمون (عج) شاد بودیم و شاد بودیم و شاد. قصه این شب را همراه با عکسهای خوشگل و دوست داشتنی توضیح می دم. هندونه ی شیرین من یلدایت مبارک بفرمایید ...
8 دی 1394

یه جشن کوچولو به مناسبت سه سال و نیمه شدنت

دختر گلم محدثه جونی به مناسبت سه سال و نیمه شدنت 28 آذر یه کیک کوچولو گرفتیم من و شما و بابایی با باباحاجی و مامانجون رفتیم خونه ی نیکا جونی و یه جشن کوچولو گرفتیم که شما و نیکا جونی خیلی خوشحال شدید کلی رقصیدید و شمع فوت کردین و کیک خوردین.خلاصه کلی بهتون خوش گذشت. عزیز دل مامان 44 ماهگیت مبارک قربون این ژستاتون بشم من عزیز دلم ایشالله همیشه شاد باشی و از ته دلت بخندی ...
30 آذر 1394

سفر نامه مشهد 8

دختر گلم محدثه جونی امسال هم شهادت امام رضا قسمتمون شد که بریم حرم با صفایش،چون به تازگی مشهد بودیم اصلا فکرشو نمیکردیم که به این زودی دوباره قسمتمون بشه اما هر چی از لطف و کرامت امام رضا بگیم بازم کمه.البته این و هم بگم که مهر امام رضا حسابی به دل کوچولوت افتاده و هر وقت که از مشهد میایم یه چند وقتی که میگذره همش میگی مامانو وباباجونی کی بریم پیش گنبدی به گنبد امام رضا میگی گنبدی. یعنی عاشق گنبد امام رضا هستی.هر وقت هم که میریم حرم  امام رضا  میگی بریم اون صحنی که گنبد نزدیکه بعدش که میریم میگی مامانی بشینیم اینجا با گنبدی حرف بزنیم.از نگاه کردن و حرف زدن به گنبد یه حس خوبی بهت دست میده که اصلا دوست نداری بریم وهمش به من م...
29 آذر 1394

سفر کربلای بابایی و اولین دوری شما از بابا جون

دختر گلم محدثه جونی بابا جون چند سالی بود که دلش میخواست اربعین امام حسین پای پیاده به کربلا بره البته یکبار سال 86 با هم به کربلا رفته بودیم اما اربعین نبود.خلاصه امسال قسمتش شد که بره البته با دایی مهدی رفتن.برخلاف اون چیزی که من و بابا فکر میکردیم شما خیلی خیلی بهانه گرفتی تو این یک هفته ای که بابا یی نبود، آخه دختر گلم شما به من خیلی وابسته تر بودی و نشون میدادی اما به بابا جونی وابستگیتو نشون نمیدادی بخاطر همین اصلا فکر نمیکردیم که بهانه بگیری.اما این یک هفته خیلی سخت گذشت هم به شما هم به من البته هر چقدر من سعی میکردم که کمتر بهت سخت بگذره تازه با اینکه کلا ما و خاله فاطمه اینا توی این یک هفته خونه ی بابا حاجی و مامانجون بودیم ...
18 آذر 1394

دخترک عشق شامپوی من

دختر شیرین زبونم محدثه جونی واقعا نمیدونم چطوری برات بگم که عاشق شامپویی ،اینقدر شامپو دوست داری که به فروشگاه بریم یا به داروخانه بریم حتما اگه یه شامپوی جدید ببینی میخوای یا اگه دو تا  مدل جدیدی باشه و یکیشو  نخری بعدش که بیایم خونه میگی اون مدل و میخواستم بابا جون هم که عاشق شماست و دوست نداره یه ذره ناراحتی شما رو ببینه سریع میره و برات میگیره.جالب اینجاست که میایی خونه هم کلی باهاشون بازی میکنی توی این عکس هم همه رو چیدی روی میزت و داری شامپو فروشی بازی میکنی. قربونت برم عشق مامان اینجا خودت داری میگی چقدر شامپو .: محدثه جون تا این لحظه ، 3 سال و 5 ماه و 19 روز سن دارد :. ...
17 آذر 1394

یه جمعه ی خیلی خوب در امام زاده صالح

دختر گلم محدثه جونی جمعه 22 آبان منو شما و بابایی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم امامزاده صالح یه زیارتی کنیم و یه دیزی بخوریم چون شما دختر گلم خیلی دیزی دوست داری.اما از شانس ما اون رستوران نزدیک حرم که همیشه جمعه ها دیزی جزء منو غذاییش بود ولی اون روزی که ما رفتیم گفت که امروز نداریم دیگه هیچی ما هم کباب و انتخاب کردیم که شما هم اونو خیلی دوست داری.بعد از خوردن ناهار به زیارت رفتیم که شما خیلی دوست داشتی با من هم نماز خوندی و هم دعا عزیزم بعدش هم یه سری به بازارش زدیم که خیلی با حال بود و کلی کیف کردی. بقیه عکسا و بقیه ماجرا در ادامه مطلب... اینجا فهمیدی که دیزی نداره گفتی منو رو بده یه چیز دیگه انتخاب کنم ...
27 آبان 1394

سفر نامه مشهد7

دختر عزیزم محدثه جونم تقریبا نزدیک یک ماه نمیشه که ما از مشهد آمدیم ولی کرامت امام رضا همینه که دوباره ما رو دعوت کرد به حرم بهشتش . وااای مامانی عجب مشهدی شد. اینسری سه تایی رفتیم و از روز تاسوعا که جمعه بود رفتیم و تا هفته ی بعد سه شنبه موندیم خیلی خوب بود و شما خیلی دوست داشتی و مخصوصا که وسیله ی سفرمون هواپیما بود و برای اولین بار بود که شما میخواستی سوار شی. بقیه شرح ماجرای سفر با عکس توضیح میدم. السلام علیک یا علی ین موسی الرضا بفرمایید ادامه مطلب... اول که وارد فرودگاه شدیم و ماشینو پارک کردیم همش میگفتی چرا ماشین و اینجا گذاشتیم چون اولین بار بود که میخواستی سوار هواپیما بشی میترسیدی ما تا لحظه ی...
12 آبان 1394