محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

عید مبعث و خاطرات خوب و شیرین

دختر قشنگم محدثه جونی عید مبعث یکی از عید های بزرگه که من خیلی خاطرات خوبی ازش دارم اول اینکه عروسی من و بابایی در عید مبعث بود و دوم اینکه خدا شما دختر خوشگل و شیرین زبون و جیگر طلا خلاصه همه چی تموم رو عید مبعث به ما داد . به همین مناسبت من  تصمیم گرفتم که به کیک کوچولو بپزم و با هم این روز عزیز و جشن بگیریم.(که ضمنا باباحاجی و مامانجون هم تو جشن ما شرکت کردن)و شما خیلی خوشحال شدی و کلی کیف کردی عزیزم ومن هم از شادی تو شاد شاد ... پس یه جورایی تولدت مبارک عزیزم قربونت برم عزیزم که عاشق فوت کردن شمع تولدی ایشالله هیچ وقت خنده از روی لبانت کم نشه عشق من ...
26 ارديبهشت 1394

یه روز شاد شاد در دنیای بازی

دختر عزیزم محدثه جون جمعه بعدظهر به اتفاق دایی مهدی و خاله فاطمه و نیکا جون رفتیم به دنیای بازی کلی بازی و شادی با نیکا کردین خیلی خوش گذشت بهتون امیدوارم همیشه بخندی شاد باشی عزیزم. قربونت برم مامانی که اینقدر خوشگل شده بودی بقیه عکسا ادامه مطلب... اصلا فکرشو نمیکردم که بشینی خانومه صورت ماهتو گریم کنه، اخه قبلا یکبار امتحان کرده بودم نمیزاشتی ولی این سری با ذوق فراوان نشستی و کلی خوشگل شدی.. وکلی بازی و شادی... یه استراحت کوچولو دوباره بازی و در آخر پیشی من در حال خوردن سیب زمینی... .: محدثه جون تا این لحظه ، 2 سال و 10 ماه و 25 روز...
22 ارديبهشت 1394

بابا جونم روزت مبارک

پدر! می‏خواستم درباره‏ ات بنویسم؛ گفتم: یداللّهی؛ دیدم، علی است. گفتم نان‏ آور شبانه کوچه‏ های دلم هستی؛ دیدم علی است. خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم، به علی رسیدم. آن‏گاه، دریافتم که تو، نور جدا شده‏ ای از آفتاب علی هستی، تا از پنجره هر خانه‏ ای، هستی را گرما ببخشی ؛ و این‏گونه بود که علی علیه‏السلام ، نماینده خدا و نبی شد و پدر، نماینده علی علیه‏السلام . تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری. بابا جون مهربونم روزت مبارک اینجا هم رفته بودیم چیذر (هیئت محمود کریمی)منتظری که مولودی شروع بشه ...
13 ارديبهشت 1394

34 ماهگی دخترک عزیزم و یه جمعه شاد با خانواده

دخترک عزیزم محدثه خانمی اول از همه سی و چهار ماهگیت مبارک دخترک عزیز ما.           دلت آبی تر از دریا عزیزم                                 به کامت گردش دنیا عزیزم           الهی دائما چون گل بخندی                            همه روزت خوش و زیبا عزیزم محدثه خانمی  روز جمعه 28/01/94درست همون روز که 34 ماهه شدی ما با کل خانواده یعنی باباحاجی و مامانجون و آقاجون و مامان مرضی و عموها و دایی و عمه جونی و خان...
31 فروردين 1394

یه تفریح آخر هفته به مناسبت روز مادر

دختر عزیزم محدثه خانومی از اونجایی که هر سال روز مادر، بابا حاجی ، بابا محمود و دایی مهدی ما خانم هارو به بیرون و رستوران میبرند و کادو هامونو همون جا میدن امسال برای تنوع بردنمون پارک وکلی خوش گذروندیم وکلی هم کادو گرفتیم. بقیه مطالب و همراه با عکس برات توضیح میدم البته در ادامه ی مطلب...   اینجا با بابا حاجی مشغول زدن جوجه ها شدی تا آخر هم با، بابا حاجی همکاری کردی کلی هم با نیکا بازی و شادی کردی کلی هم با اسکوترت بازی کردی(عاشق این ژستتم عزیزم) ودر آخر هم یه دنیا عاشقتم عزیزم ...
29 فروردين 1394

روز مادر

 مامانو من که نمیتونم برات بنویسم ولی به باباجون گفتم بنویسه. مادر عزیزم: وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم روزت مبارک ...
22 فروردين 1394

سفرنامه شمال 7

دختر شیرین زبون ما محدثه خانومی  برای مسافرت نوروز 94 شمال و انتخاب کردیم که بابا محمود یه جایه بسیار خوب و زیبا در چمخاله  کنار ساحل زیبای دریا از یک ماه قبل رزو کرده بود که راحت باشیم. روز دهم عید به همراه دایی مهدی و خاله فاطمه و نیکا جون راه افتادیم به سمت شمال البته بابا حاجی و مامانجون چند روز زودتر رفته بودن خونه ی بابای مامانجون و ما هم رفتیم پیش انها تا فرداش. بعدش روز یازدهم  همگی رفتیم ویلایی که بابا محمود گرفته بود وتا پایان تعطیلات اونجا موندیم. خیلی سفر خوبی بود کلی خوش گذشت.البته هوا خیلی سرد بود و ما اصلا به سردی هوا کاری نداشتیم کلی برای خودمون گشتیم و خوش گذروندیم.بقیه شرح سفر را همراه با عک...
14 فروردين 1394

دید و بازدید در ایام نوروز94

دخترک عزیز ما، محدثه شیرینم؛ الان که این مطلب و برات می نویسم آخرین روز تعطیلات نوروز 94 است و این تعطیلات هم با تمام خوشی و شیرینی که در کنار تک تک اعضای خانواده و بزرگترهای مهربون داشت تمام شد، روزهایی که با مهمانی رفتن و مهمان آمدن به خونه ما گذشت روزهایی که در کنار تو بودیم به صورت تمام وقت و باهم شادی کردیم و بازیهای مختلف... خدارو شکر که به خوبی و خوشی تمام شد و همیشه ما برایت روزهای شاد شاد آرزومندیم. و اما در ایام نوروز چه گذشت: روز اول عید به خانه بابابزرگ ها و مادر بزرگ ها رفتیم و در روزهای بعد به خانه عموها و دایی و عمه... به شهربازی و پارک ارم هم رفتیم شما حسابی با دخترعمو و پسرعموها بازی و شادی کردی. در خانه بزرگتره...
14 فروردين 1394

نوروز 94

محدثه دختر زیبای ما؛ "مامان عید شد؟" این جمله ای بود که از ساعتها قبل از سال تحویل و آغاز سال نو مرتبا از مامان می پرسیدی. خیلی ذوق داشتی چون قرار بود برای عیدی ی کادوی بزرگ از مامان و بابا بگیری... در ساعت 2:15 دقیقه سال 1394آغاز شد و شما هم برای سومین سال در کنارمون بودی. امیدوارم سال بسیار خوب و قشنگی داشته باشی و همیشه شاد و خندان و سرحال در کنارمون باشی. دختر عزیزم عیدت مبارک کادوی شما هم یه عروسک خوشگل بود که حسابی عاشقش شدی چون بهش با شیشه که شیر میدادی جیش میکرد. و اما قبل از سال تحویل: -با توجه به اینکه شما از ساعت 7 تا 10شب خوابیدی، و بعد از ی دوش آب گرم سر...
2 فروردين 1394