واکسن هجده ماهگی و این روزها...؛
سلام خدمت دختر عزیز و مهربان؛محدثه
کمی دیر شد ببخشید آخه مامانی درگیر امتحاناتم هستم.
از شب قبل واکسن اضطراب شدیدی داشتیم و دعا می کردیم که واکسن برای تو دردی نداشته باشه. صبح روز 92/10/03 که برای واکسن خواستیم بریم، خیلی خوشحال بودی و فکر کردی داریم می ریم "ددر" وقتی من و شما به همراه مامانجون رسیدیم "خانه بهداشت" اونجا ک گریه بچه هارو دیدی تازه فهمیدی چ خبره. تو بغل مامانجون خودتو سفت و محکم گرفتی و شروع کردی به بهونه گرفتن آخه به قول معروف این واکسن ی "شاه واکسنه" ،خلاصه به هر زحمتی بود دست و پاهاتو گرفتیم و واکسن زدی با وجود اینکه تمام دلم آتش گرفته بود ولی خب دختر گلم این یکی از نیازهای ضروری بود و باید انجام می شد.
اون روز اصلا نذاشتم راه بری و خداروشکر به اون صورتی که تعریف کرده بودن درد نداشتی یعنی دردش همون روز بود ولی یکی دو روز بعد کمی درد همراه تب گرفتی و خداروشکر به سلامت گذشت.
الهی مامان به فدات که خبر نداری میخوای واکسن بزنی
عسلکم روز اول واکسن از بس بیحال بودی همش روی پام بودی
الهی فدات شم که اینقدر بی حالی
و اما این روزها... .
دخترکم عروسک شیرین زبونم
این روزها یکی از شیرین ترین روزهای زندگی منه چون یه دختر شیرین زبون و مودب دارم که دل آدم ضعف میره وقتی شروع به صحبت کردن میکنی و تقریبا همه چیز رو میگی.
مامان :مامانو بابا محمود:بابادو یا محمود باباحاجی:باباآجی مامان جون:مامان جون
آقاجون:آقاقون مامان مرضی:مامان مرضی دایی:دایی خاله:اوو بعضی موقعه ها هم آدِ
نیکا:نیکا عمه الهام:عمه الام عمو وحید:بحید ماهان:مآن عمو احمد:عمو
لیلاجون:ایلا جون عرفان:اِبان فاطمه:دامامه عمو محمد:عمو مهشید جون:میدجون
ایلیا:اییا
الهی مامان فدات شم که سرگرمی این روزهامون هم شده بازی های متنوع با شما یا با کارت های حیواناتت بازی میکنیم یا با برج هوشت که تقریبا همشونو میگی عزیز دل مامان.
راستی مامان جونم عاشق حموم و آب بازی هستی تا یکی بره حموم میریی از تو جاکفشی دمپاییت رو میاریی و میگی پام کن که منم برم اَموم.
.: محدثه جون تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 16 روز و 3 ساعت و 2 دقیقه و 6 ثانیه سن دارد :.