اولین اردویی که رفتی
دختر عزیزم محدثه جونی اگه یادت باشه پارسال یه مطلب برات نوشته بودم که به مهد رفته بودی اما از اونجایی که بدون من اصلا نمیموندی چند جلسه بیشتر نرفتیم منم گذاشتم یه مدتی بگذره و بعدش به باشگاه ثبت نامت کردم برای ژیمناستیک که یک ماهی هم اونجا وایستادی و بعدش هر کاری کردم نموندی و همش بهونه میگرفتی. خلاصه من دیگه یه مدتی بیخیال شدم و یه چند ماهی گذشت تا اینکه یه روز بهت گفتم میخوای بریم کلاسی که ماهان میره خلاصه قبول کردی و رفتیم چون از محله ای که ما هستیم دورتر بود و سرای محله ی نزدیک خونه ی خود ماهان و مامان مرضی بود اما با این حال من کلی خوشحال شدم گفتم اشکال نداره اونجا هم بریم خوبه و با ماشین میریم و هفته ای دو جلسه هم بیشتر نی...