محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

اولین اردویی که رفتی

دختر عزیزم محدثه جونی اگه یادت باشه پارسال یه مطلب برات نوشته بودم که به مهد رفته بودی اما از اونجایی که بدون من اصلا نمیموندی چند جلسه بیشتر نرفتیم منم گذاشتم یه مدتی بگذره و بعدش به باشگاه ثبت نامت کردم برای ژیمناستیک که یک ماهی هم اونجا وایستادی و بعدش هر کاری کردم نموندی و همش بهونه میگرفتی. خلاصه من دیگه یه مدتی بیخیال شدم و یه چند ماهی گذشت تا اینکه یه روز بهت گفتم میخوای بریم کلاسی که ماهان میره خلاصه قبول کردی و رفتیم چون از محله ای که ما هستیم دورتر بود و سرای محله ی نزدیک خونه ی خود ماهان و مامان مرضی بود اما با این حال من کلی خوشحال شدم گفتم اشکال نداره اونجا هم بریم خوبه و با ماشین میریم و هفته ای دو جلسه هم بیشتر نی...
1 آذر 1395

محرم 95

دختر گلم محدثه جونی امسال هم دهه ی اول محرم مثل سالهای گذشته به هیئت محمود کریمی تو چیذز امام زاده علی اکبر رفتیم که خیلی خوب بود و شما بزرگتر شده بودی و اصلا اذیت نکردی و خودت دوست داشتی که بریم و نوحه هایی که تو هیئت میگفت و حفظ میشدی و تکرار میکردی.(الان که دارم برات این مطلب و مینویسم داری بهم میگی مامانی برام بنویس که نوحه ی عمو سوختم و خیلی دوست دارم) دخترکم بعضی اوقات یه سوالایی از من در مورد حضرت رقیه و باباش و عمه اش از من میپرسیدی و از همه چیز دوست داشتی که بدونی و از اون به بعد اسم حضرت رقیه رو تو بازیهایی که میکنی میاری عزیزم با نیکا جون هر روز با هم بودیم(اینجا هم روز حضرت رقیه اس که کلی گلسر به شما دخ...
26 آبان 1395

سفری به سمنان و شهمیرزاد و عروسی دختر دایی مامان

دختر گلم محدثه جونی یکی از دایی های مامان تو سمنان زندگی میکنه که عروسی دخترش بود و به همین خاطر به شهر سمنان رفتیم.که شهمیرزاد هم یه جای خیلی خوبه تو سمنان که  بابایی یه جای خیلی خوب دو  روزی رزرو کرده بود که بریم یه آب و هوایی عوض کنیم و هم به عروسی بریم که خیلی خوش گذشت و خوب بود که به همراه بابا حاجی و مامانجون و دایی جونی و خاله فاطمه و نیکا جونی رفتیم که خیلی خوب بود هم عروسی و هم گشت گزار تو شهمیرزاد. حالا بقیه چیزا رو تو عکس برات توضیح میدم. برای دیدن بقیه عکسا بفرمایید ادامه مطلب... اولش رسیدم به عروسی رفتیم که خیلی خوب بود تو یه هتلی به اسم هتل دربند نزدیک شهمیرزاد اینم ...
26 آبان 1395

سفر نامه شمال13

دختر گلم  محدثه جونی باز هم شمال ولی این بار شهر زیبای رامسر که خیلی خوشگل بود و واقعا عروس شهر های شمالیه.بابایی یه ویلای خیلی خوب نزدیک دریا رزو کرده بود و به همرا دایی جونی و خاله فاطمه و نیکا جونی و دوست دایی جون و با خانمش و پسرش رفتیم خیلی سفرخوبی بود و کلی خوش گذشت. و شما با نیکا جون و کیان کلی بازی و شادی کردین. بقیه ماجرا ادامه مطلب... یه روز از صبح رفتیم جنگل که خیلی خوب بود اینجا اینقدر با ماشین رفتیم بالا که به ابر رسیدیم چای زغالی وسط جنگل هم خیلی چسبید کلی با نیکا جونی تو جنگل با عروسکاتون بازی کردین و کلی هم نقاشی کشیدین و اما دریا... ...
27 شهريور 1395

سفرنامه مشهد11

دختر گلم محدثه جونی  بازم لطف و کرامت امام رضا شامل حال ما شد و ما رو به حرم زیبایش دعوت کرد.این دفعه خودمون سه تایی رفتیم از طرف اداره بابایی که با یکی از همکارای بابایی که اونا هم بودم دوست شدیم و شما با بچه هاش حسابی بازی میکردی هرچند که از شما بزرگتر بودن.خیلی سفر خوبی بود و ما در ایام شهادت امام جواد و سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه اونجا بودیم که اتفاقا سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود. از روز چهارشنبه صبح 10 شهریور رفتیم وتا روز یکشنبه 14 شهریور برگشتیم و وسیله سفرمون و هواپیما بود.خلاصه خیلی سفر خوبی بود و خیلی خوش گذشت. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا بفرمایید ادامه مطلب... اینجا ...
22 شهريور 1395

سفر نامه شمال 12

دختر گلم محدثه جونی عمو احمد شمال و سرین جا رزو کرده بود که خانوادگی همگی بریم ولی از اونجایی که بابایی قبلش مشهد گرفته بود و نصفش از همون تاریخ میشد نمیتونستیم کامل تو سفر با هم باشیم یهویی بابا جونی تصمیم گرفت و گفت شمال و میتونیم بریم و باهم باشیم و رفتیم و حسابی همه غافگیر شدن.که جاش هم بندر انزلی بود شنبه ظهر رفتیم و تا یکشبه شب برگشتیم خیلی خوش گذشت و سفر کوتاه و باحالی بود. بقیه عکسا با توضیح ادامه مطلب...   تا رسیدیم با فاطمه رفتین لب دریا و شن بازی فرداش هم رفتیم به ماسوله بعدشم تا امدیم ویلا کلی آب بازی و شن بازی اینجا هم از خستگی تا امدیم...
10 شهريور 1395

50 ماهگی عشق مامان

دختر گلم محدثه جونی کم کم بزرگ میشوی و بدان که لحظه لحظه زندگیم از آن توست. گل من ،خوشگل من ، دختر من ، همدم من، همراه من ، دوستم ، خواهرم  یه کلمه هستی من 50 ماهگیت مبارککککککککککککککککککککککککککک . عسل مامان بدون عطر نفسات،خنده های شادمانه ات،شیطنتهای شیرین و زیرکانه ات،حاضر جوابیهای خردمندانه ات که منو تا مدتها میخندونه، همه و همه دلیل نفس کشیدنمه،بودنم و حس زندگی کردنمه،پس همیشه باش عزیزترینم و بذار در هوای بودنت نفس بکشم و زندیگی کنم. عزیز دلم به همین مناسبت بابا جون یه کیک خوشگل برات خرید و یه جشن کوچولو برات گرفتیم. اینم عکس شما با نیکا جونی  ...
6 شهريور 1395

یه آخر هفنه خوب دیگه

دختر گلم محدثه جونی از اونجایی که عاشق گردش و تفریحی و دفعه قبل که به دشت بهشت رفتیم و خیلی خوشت امد بابا جونی دوباره برای پنج شنبه جمعه یه جا رزرو کرد و رفتیم.باباحاجی و مامان جون و دایی جونی و خاله فاطمه و نیکا جونی هم امدن.خیلی خوش گذشت و شما کلی حال کردی.البته الان که این پست دارم مینویسم یه دو هفته ای از رفتنمون میگذره ولی من یکم درگیر امتحاناتم بودم ،وقت نکردم به وبلاگ خوشگلت سر بزنم الان امدم و یک سری مطالب جا مونده رو برات بنویسم. بفرمایید ادامه مطلب... اولش که رسیدیم ویلا مامان جون یه آش خوشزه درست کرد که خیلی حال داد(نوش جونتون) کلی اونجا حال کردی و بازی و شادی ...
6 شهريور 1395