محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

عاشقانه های محدثه؛

سلام به عزیزترین فرشته ام ، محدثه خانمیه نازم ؛  یه دونه دنیا دارم یدونه محدثه ...که توی این دنیا ، محدثه دنیا و زندگی منه خنده هایت باارزش ترین و گرانبهاترین هدیه به من است و به امیدخداوند مهربان همیشه خنده روی لب های شیرینت بشینه و شادی رو دل مهربونت نقش ببنده تا دنیا دنیاست........... دوستت دارممممم.. ...
26 بهمن 1391

جشن تولد ماهان عمه؛

دختر نازم محدثه ؛ دیشب من و بابایی و شما به همراه باباحاجی و مامانجون رفتیم خونه عمه خانمی  مناسبتش می دونی چی بود؟ درسته عزیزکم تولد ماهان کوچولوی عمه جونی از نوع باب اسفنجی  دخترکم خیلی خوش گذشت و شما، هم کلی حال کردی و هم کلی رقص با عمو محمدو باباجون و عرفان  و بقیه داشتی. عمه جونی  و عمو وحید خیلی خوش گذشت همه چی عالی عالی بود غذاها،کیک و از همه قشنگتر تم تولد که باب اسفنجی بود (عکس قشنگ شما با ماهان جون که خیلی خوشحاله)   (یه عکس دسته جمعی با کیک قشنگ باب اسفنجی) قربون چشات که با تعجب داری نگاه می کنی ...
20 بهمن 1391

این روزها...!

دخترک شیرینم محدثه جونی؛ این روزها که در حال گذراندن مرحله هفتم زندگی قشنگت هستی،کارهای جدیدی انجام می دی، یا کاملا یادگرفتی و یا درصدد یادگرفتن هستی مثلا خیلی سعی و تلاش می کنی تا چهار دست و پا راه بری این عکس هم یکی از سنداش و اما این روز ها با کلماتی که هر پدر و مادری آرزوی شنیدنش رو دارن، از من و بابایی دلربایی می کنی. درسته عزیزکم گفتن کلمات "مامان" و "بابا" البته به سبک خاص خودت به "مامان" می گی: "مام" یا "مَممَم" و یا "ماما" به "بابا" می گی: "باب" یا "بَب بَب"اینارو یه طور خاصی می گی که  همه اطرافیان از جمله باباجون و دایی مهدی و باباحاجی رو  سر ذوق میاری  و اونا هم با یه بو...
18 بهمن 1391

تولدت مبارک مادر عزیزم،

قبل از اینکه به این دنیا بیام یه روز گفتم خدایا! من اگه برم تو دنیا کی از من مواظبت می کنه؟ کی منو بخندونه؟کی منو نوازش کنه و...؟ خداجون گفت: بجز خودم که همیشه باهات هستم یک فرشته برات قرار دادم که هر روز با عشق و علاقه و لبخند برایت آواز می خونه،برای تو میخنده و از تو محافظت خواهدکرد حتی به قیمت جانش. بعد دوباره به خداجون گفتم:اسم فرشته من چیه؟ گفت اسمش مهم نیست مادر صداش کن. مامان عزیزم حرفهایی که خداجون بهم زد،تواین 7 ماه و چند روزی که در کنارتم فهمیدم. شبهایی که تا صبح بیدار بودی و برام لالایی های قشنگ قشنگ خوندی و ساعتهایی که با عشق و لبخند از شیره وجودت تغذیه کردم. و امشب قشنگترین شب خداست؛ سالروز تولد فرشته من. خدا...
13 بهمن 1391

جشن دندونی؛

شیرینی زندگیمون محدثه جون؛ دیشب که مصادف بود با ولادت پیامبر گرامی اسلام (ص) و امام صادق (ع) ، یه جشن خوب و عالی گرفتیم با حضور پدربزرگات و مادربزرگای مهربون،دایی جونی و عموهای نازنینت و عمه مهربون با بروبچه هاشون  گل من، این جشن به مناسبت رویش اولین مرواریدت بود انشااله همه مرواریدات به خوبی و راحتی بیرون بیاد همه چی خوب و عالی و کلی هم خوش گذشت مبارک باشه نفسکم انشااله موقعی که تونستی مطالبشو بخونی و عکساشو ببینی لذت ببری یه خبر خوب دیگه این که امروز هم دومین مرواریدت سروکله اش پیداشد. خداروشکر حالا عکسها: بفرمایید ادامه مطلب   کارتی که برای دعوت به مهمونای عزیزمون دادیم یه س...
12 بهمن 1391

اولین مروارید؛

دختر ناز و قشنگمون محدثه جون؛ دیروز در حال شیر دادن به تو بودم که یکدفعه متوجه شدم بله بالاخره سر و کله اولین مروارید پیدا شد وای که از خوشحالی داشتم بال در می آوردم.مامانجون که خونمون بود هم معاینت کرد و دیگه مطمئن شدم با ذوق فراوان زنگیدم به باباجون که مژدگونی بده مروارید دخترکمون زد بیرون.مبارک باشه عزیزم دقیقا 7 ماه و 10 روزت بود. آدرس دقیق: ردیف پایین سمت راست یه مروارید کوچولوی سفید و به همین بهونه قشنگ،داریم تداروکات یه جشن کوچولو رو برات آماده میکنیم. این گل هم بابا جون وقتی آمد خونه برای شما خریده بود  ...
8 بهمن 1391

یه میان وعده جدید؛

دختر گلم؛ محدثه جون هر روز که بزرگتر میشی خوردن غذاهای جدید و خوشمزه تری را تجربه میکنی الان که شش ماه و بیست و چهار روز از زندگی قشنگت میگذره علاوه بر خوردن فرنی،حریره بادام و سوپ، سرلاک هم به وعده های غذایی شما اضافه شد و چقدر هم برایت لذت بخش بود. اینجا تازه ازحمام آمده بودی که بعدش هم سرلاک خوردی و حسابی بهت چسبید نووووش جونت عزیز دلم ...
21 دی 1391

مرحله جدید زندگی فرشتمون؛

دختر ناز و قشنگمون، محدثه نازنین سلام؛ عزیزکم؛تقریبا از زمان شش ماهه شدنت با کمک نشستن را شروع کردی، حالا چند روزه که بدون کمک می تونی دقایقی را بنشینی  مرحله جدیدی از زندگی زیبا و قشنگت،مرحله ای که هر پدر و مادری آرزوی دیدنش را دارد؛ داری نشستن را نیز تجربه می کنی و یاد می گیری و از آن به عنوان یک کار جدید خیلی خیلی لذت می بری.  الهی قربونت برم.مبارک باشه نفسی قشنگ ما. البته ناگفته نماند که خرابکاری های شما هم کمی بیشتر شده ولی همه اش شیرین و شیرین و شیرین. دلبر قشنگمون؛ از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آ...
14 دی 1391

شروع اولین زمستان گل همیشه بهارم؛

دختر نازمون محدثه جون سلام؛ ديشب چه شب قشنگي بود.واقعا كه اين رسم و رسوم ايراني خيلي دلچسبه من و بابايي ديشب هفتمین يلداي مشتركمون رو باهم گذرونديم اما اين شب يلدا با يلداهاي ديگه يه تفاوت بزرگ و شيرين داشت و اين تفاوت  وجود نازنين تو  بود شما با خنده هاي نازت ديشب حس خوشبختي رو توي وجودمون دو برابر كردي و باعث شدي كه ما بيشتراز هميشه شكرگذار خدا باشيم. دختر گلم من و شما و بابایی به خونه بابا حاجی و مامانجون رفتیم که دایی مهدی و خاله فاطمه هم اونجا بودن خیلی خوش گذشت اینم یه هندونه خوشمزه برای دیدن بقیه عکسا بفرمایید ادامه مطلب.... فکر نکنین من از اینا خوردم فقط باهاشون...
1 دی 1391