محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

جشن دندونی؛

شیرینی زندگیمون محدثه جون؛ دیشب که مصادف بود با ولادت پیامبر گرامی اسلام (ص) و امام صادق (ع) ، یه جشن خوب و عالی گرفتیم با حضور پدربزرگات و مادربزرگای مهربون،دایی جونی و عموهای نازنینت و عمه مهربون با بروبچه هاشون  گل من، این جشن به مناسبت رویش اولین مرواریدت بود انشااله همه مرواریدات به خوبی و راحتی بیرون بیاد همه چی خوب و عالی و کلی هم خوش گذشت مبارک باشه نفسکم انشااله موقعی که تونستی مطالبشو بخونی و عکساشو ببینی لذت ببری یه خبر خوب دیگه این که امروز هم دومین مرواریدت سروکله اش پیداشد. خداروشکر حالا عکسها: بفرمایید ادامه مطلب   کارتی که برای دعوت به مهمونای عزیزمون دادیم یه س...
12 بهمن 1391

اولین مروارید؛

دختر ناز و قشنگمون محدثه جون؛ دیروز در حال شیر دادن به تو بودم که یکدفعه متوجه شدم بله بالاخره سر و کله اولین مروارید پیدا شد وای که از خوشحالی داشتم بال در می آوردم.مامانجون که خونمون بود هم معاینت کرد و دیگه مطمئن شدم با ذوق فراوان زنگیدم به باباجون که مژدگونی بده مروارید دخترکمون زد بیرون.مبارک باشه عزیزم دقیقا 7 ماه و 10 روزت بود. آدرس دقیق: ردیف پایین سمت راست یه مروارید کوچولوی سفید و به همین بهونه قشنگ،داریم تداروکات یه جشن کوچولو رو برات آماده میکنیم. این گل هم بابا جون وقتی آمد خونه برای شما خریده بود  ...
8 بهمن 1391

اندر احوالات هفت ماهگی،

عزیزترینمون محدثه جون کلامم را اینگونه آغاز می کنم عمرت به بلندای هفت آسمان،قشنگی زندگیت به زیبایی هفت رنگ رنگین کمون و هفت بهشت خدا،معرفتت به وسعت هفت دریا و قدمهایی که به امیدخدا در روزهای آینده برمی داری در مسیر هفت با طواف خانه خدا باشد. به همه این هفت ها و همه هفت های مقدس دیگر امروز یک هفت زیبای دیگه اضافه شد و آنهم: هفت ماهگی "محدثه فرشته کوچولوی ما" عزیزکم هفت ماهگیت مبارک و اما ویزیت ماهانه: من و شما به همراه باباجون رفتیم مطب و خانم دکی مثل همیشه معاینت کرد و گفت همه چی خوب و عالی و نرمال. "خداروشکر" ماشااله داری قدبلند می شی: 69 س.م******  و البته تپلی تر: 8 کیلو و 200...
28 دی 1391

یه میان وعده جدید؛

دختر گلم؛ محدثه جون هر روز که بزرگتر میشی خوردن غذاهای جدید و خوشمزه تری را تجربه میکنی الان که شش ماه و بیست و چهار روز از زندگی قشنگت میگذره علاوه بر خوردن فرنی،حریره بادام و سوپ، سرلاک هم به وعده های غذایی شما اضافه شد و چقدر هم برایت لذت بخش بود. اینجا تازه ازحمام آمده بودی که بعدش هم سرلاک خوردی و حسابی بهت چسبید نووووش جونت عزیز دلم ...
21 دی 1391

مرحله جدید زندگی فرشتمون؛

دختر ناز و قشنگمون، محدثه نازنین سلام؛ عزیزکم؛تقریبا از زمان شش ماهه شدنت با کمک نشستن را شروع کردی، حالا چند روزه که بدون کمک می تونی دقایقی را بنشینی  مرحله جدیدی از زندگی زیبا و قشنگت،مرحله ای که هر پدر و مادری آرزوی دیدنش را دارد؛ داری نشستن را نیز تجربه می کنی و یاد می گیری و از آن به عنوان یک کار جدید خیلی خیلی لذت می بری.  الهی قربونت برم.مبارک باشه نفسی قشنگ ما. البته ناگفته نماند که خرابکاری های شما هم کمی بیشتر شده ولی همه اش شیرین و شیرین و شیرین. دلبر قشنگمون؛ از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آ...
14 دی 1391

بابا جون التماس دعا

بابا جونم رفته مشهد ماموریت وگرنه من و مامانی  رو هم با خودش میبرد آخه دلم براش خیلی تنگ میشه اینم میدونم که باباجونمم دلش برام تنگ میشه.آخه اولین بار که از هم دوریم. بابا جونم خیلی دوست دارم زیارتت قبول باشه   بی صبرانه منتظرتم   ...
9 دی 1391

شروع اولین زمستان گل همیشه بهارم؛

دختر نازمون محدثه جون سلام؛ ديشب چه شب قشنگي بود.واقعا كه اين رسم و رسوم ايراني خيلي دلچسبه من و بابايي ديشب هفتمین يلداي مشتركمون رو باهم گذرونديم اما اين شب يلدا با يلداهاي ديگه يه تفاوت بزرگ و شيرين داشت و اين تفاوت  وجود نازنين تو  بود شما با خنده هاي نازت ديشب حس خوشبختي رو توي وجودمون دو برابر كردي و باعث شدي كه ما بيشتراز هميشه شكرگذار خدا باشيم. دختر گلم من و شما و بابایی به خونه بابا حاجی و مامانجون رفتیم که دایی مهدی و خاله فاطمه هم اونجا بودن خیلی خوش گذشت اینم یه هندونه خوشمزه برای دیدن بقیه عکسا بفرمایید ادامه مطلب.... فکر نکنین من از اینا خوردم فقط باهاشون...
1 دی 1391

پلان 6 زندگی فرشتمون؛

دختر قشنگ مامان و بابا محدثه جون سلام؛ شش ماهه شدی و برامون کلی ناز و ادا و کارهای جدید هدیه آوردی شش ماهگیت مبارک نفسی ما   اول از ویزیت ماهانه بگم: 28 آذر رفتیم مطب و خانم دکی مثل همیشه معاینت کرد و گفت همه چی عالی عالی (خدایا شکرت) قد و بالاتو بگردم: 67.5 س.م وزنتو قربون: 7 کیلو و 700 گرم   دور سرت بگردم  :44.5 س.م همه چی خوب و طبیعی و نرمال (بازهم خداروشکر) و اما چون شما شش ماهه شدی واکسن هم داشتی که روز بعد ویزیت ماهانه من و تو و مامانجون رفتیم که خداروشکر به خوبی تموم شد.البته کمی گریه و تب هم چاشنیش بود گل قشنگم؛ یه سری کارهای جدید هم داری مثلا با حروف "ب" و "و" می گی: ب...
29 آذر 1391

و بالاخره سوپ خوردم؛

سلام؛ از روز اولی که دنیا اومدم 6 ماه گذشته و طبق دستوری که خانم دکی داده بود امروز مامانی برام سوپ خوشمزه درست کرد اول باباجون رفت خرید که من هم باهاش رفتم و بعد مامانی با تمام لذت و خوشحالی مشغول درست کردن سوپ من شد خب خودم هم دوست داشتم کمک کنم سوپم آماده شد و خوردم جاتون خالی خیلی حال داد   ...
23 آذر 1391