محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

18 ماهگی تو که بهترینی؛

محدثه من سلام؛ منم مامان معصومه؛‌ یه مامان که عاشق دخترشه ، یه مامان که قلبش با صدای نفس دخترش می تپه ، یه مامان که همه زندگیش دخترشه و بالاخره یه مامان که تنها آرزوش توی این دنیا خوشبختی دخترشه. محدثه من ؛  دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن  در یک کلام  یعنی عشق،یعنی تو ازت ممنونم که دخترم شدی ، و هزاران شکر خدا را ک...
28 آذر 1392

17 ماه با تو، یعنی 17 ماه شادی ما؛

 عزیزتر از جانم ، محدثه نازنین؛ لحظه هایم را به تو می سپارم،تا با دست های مهربانت آنرا به شادی در آوری و نگاهم را ادامه ی نگاهت می کنم،تا که سرسبزی درخت امید را با هم نظاره گر باشیم بیا تا با هم در تمام لحظه های زندگی،نه نقطه شروع و نه نقطه پایان بیا تا همیشه ...ناتمام بمانیم.   ماهگیت مبارک و اما؛ در این ماه اول اینکه چهار تا "مروارید سفید" کوچولو وارد دهان قشنگت شدند و به همشون خوش آمد می گیم و با از همشون قول گرفتم که هیچ وقت دخمل منو اذیت نکنند. دوم اینکه یه مکعب هوش داری که وقتی روی هم می ذاریم میشه یه برج مکعب روی هر طرف یه اسم و شکل هست. هم حیوانات و هم میوه ها و هم رنگها که وقتی از شما نا...
30 آبان 1392

قبول باشه عزادار کوچولوی امام حسین

باز این چه شورش است که در خلق عالم است      باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است دخترک قشنگم سینه زن کوچولوی امام حسین{ع} سلام قربونت دخترم  برم که دیگه بزرگتر شدی و تا صدای مداحی میشنوی سریع شروع به سینه زدن میکنی.عزیزم از ِحال و هوای این روزها بگم برات چند روز که رفتیم هیئت محمود کریمی و چند شب هم به هیئت عمو احمد رفتیم روزجمعه هم با نیکا جون و مامانش و مامانجون به مجمع شیر خوارگان  در مصلی تهران رفتیم خیلی خوب بود. دخترکم حاضر شده بره هییت ایشالله  صاحب اسم روی پیرهنت همیشه حافظت باشه   الهی مامان فدات شم که هم نوا با علی اصغر حسین شدی     این هم عکس شما با ...
23 آبان 1392

16 ماهگیت مبارک عشق مامان و بابا

دخترک قشنگم محدثه مامانی هر روز با شوق دیدنت چشم میگشایم و وقتی تو را در کنارم میبینم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبودم زانو بزنم و  سجده شکر بجا بیاورم که چون تویی را به من هدیه داد نفسمممممممم ماهگیت مبارک عشقم   ...
28 مهر 1392

حال و هوای این روزهای: فرشته کوچولو؛

دخترک عزیزم؛ در گذر زمان همیشه اتفاقاتی هم خوب و هم بد پیش روی ماست که البته همیشه از خداوند مهربون، خدایی که بچه های کوشمولویی مثل "شما" رو خیلی دوست داره خواستیم برای تو و همه هم سن و سالهای تو اتفاقات خوب و شیرین پیش بیاد. مقدمه ای بود تا از این روزهایی که شما تقریبا 1 سال و 4 ماهه هستی برایت بنویسم. در مورد حرکات و فعالیتهای روزانه، شیرین زبونیهایی که با شنیدنش دل تو دلمون نمی مونه و حسابی بوس بوس بوس و... بازهم بوس. کلمه های زیادی رو می گی عزیزکم، بعضی هارو قشنگ مثل خود کلمه و بعضی هارو با اشاره و مفهومی. و این لغت نامه رو اسمشو گذاشتیم "لغت نامه محدثه": آب:آبه   بابا:بابا     باباحاجی(بابایی)   ...
27 مهر 1392

سفرنامه مشهد3؛

ممنون از ایتهمه لطف و عطا و کرمت****** گشتیم دوباره زائر حرمت امام رضا (ع) تورا دوست دارد و به فاصله دو ماه از سفر قبلی، دعوتت می کند و به سویش می کشاند. ما هم دوستش داریم و دوری از آنجا برایمان سخت است. محدثه نازنین؛ بابا جونی گفت قصد رفتن به مأموریت داره آنهم در مشهد و من و شمارا هم با خودش می بره. خیلی خوشحال شدیم و از امام رضا (ع) به خاطر دعوت دوباره اش تشکر کردیم. قرار شد موضوع را با باباحاجی و دایی مهدی هم در میان بگذاریم که اگر شد همه با هم بریم. امام رضا (ع) دعوت کرد و همه با هم رفتیم مشهد یعنی من و شما و بابا" و "باباحاجی و مامانجون" و "دایی و زن دایی و نیکاجونی". نیکا جون برای اولین بار بود که می آمد مشهد...
21 مهر 1392

ماهگرد پانزدهم در کنار دریا؛

محدثه جونم: اواخر هفته یعنی 92/06/27 که شما ماه پانزدهم از زندگی قشنگ و زیبایت را به انتها رسوندی سفری 3 روزه ولی بسیار شاد و مفرح به خطه سبز شمال داشتیم با کی رفتیم؟ من و بابایی و مامانجون و شما. طی سه روزی که اونجا بودیم علاوه بر خانه آقاجون (بابای مامانجون) به اطراف هم سرزدیم. فومن و رشت و پره سر. به مزار "آقا سیدجواد" یکی از شهدایی که مردم آنجا ارادت ویژه ای به او دارند رفتیم و نذر مامانی رو به جا آوردیم. جای خوبی بود شما هم دوست داشتی. "دخترکم حرف از شهید شد در یک جمله برایت بگویم: اونها هم بچه هایی به سن الان شما داشتند و مثل من و بابایی بچه هاشونو دوست داشتند. ولی خوب با اونها خداحافظی یا به قول شما(با با ی) کردند و رفتند....
30 شهريور 1392

ساعتی با پرندگان و مولودی امام رضا

دختر قشنگم محدثه ناز دوشنبه 25/06/92 روز تولد امام رضا(ع) بود که به همراهی مامان جون و دایی مهدی و خاله فاطمه ونیکا جونی رفتیم باغ پرندگان تو لویزان خیلی قشنگ و جالب بود شما هم کلی حال کردی و تا پرندها رو میدیدی همش میگفتی جو جو .اصلا دوست نداشتی بیایی بیرون از باغ  اینم چند تا عکس... اولش که تا آب و دیدی اصلا دوست نداشتی جایه دیگه بیایی قربون دخترم برم که داری با تعجب نگاه میکنی عزیزم جیگر مامان داری میگی جوجو اگه ولت میکریم میخواستی از اینجا بپری اینم عکس شما با نیکا جونی  بعد از اونجا رفتیم امام زاده عکی اکبر چیذر پیش حاج محمود کریمی که مولودی امام رضا(ع...
27 شهريور 1392

آخر این هفته: نمایشگاه، زیارت و فست فود

عزیزدلمون؛محدثه ناز سلااااااااام: پنجشنبه 92/06/21 با همراهی دایی و خاله فاطمه و نیکا جونی رفتیم بازدید از نمایشگاه یا جشنواره "مادر،کودک و نوزاد" که همه ساله در محل دائمی نمایشگاه بین المللی تهران برگزار میشه. خیلی جالب بود و شما خیلی شاد و خوشحال همه جارو بازدید کردی و کلی حال کردی این هم چند تا عکس...   الهی فدای خندیدت بشم من مامان جون قربون دخترم برم که همه جارو با دقت نگاه میکنی تا ماکت باب اسفنجی و پاتریک رو دیدی هم کلی تعجب کردی و هم کلی ذوق دیگه ول کن نبودی کلی هم بازی کردی   عکس شما با نیکا جونی تو محوطه نمایشگاه الهی قربون این دو ...
23 شهريور 1392