سفر نامه شمال 12
دختر گلم محدثه جونی عمو احمد شمال و سرین جا رزو کرده بود که خانوادگی همگی بریم ولی از اونجایی که بابایی قبلش مشهد گرفته بود و نصفش از همون تاریخ میشد نمیتونستیم کامل تو سفر با هم باشیم یهویی بابا جونی تصمیم گرفت و گفت شمال و میتونیم بریم و باهم باشیم و رفتیم و حسابی همه غافگیر شدن.که جاش هم بندر انزلی بود شنبه ظهر رفتیم و تا یکشبه شب برگشتیم خیلی خوش گذشت و سفر کوتاه و باحالی بود. بقیه عکسا با توضیح ادامه مطلب... تا رسیدیم با فاطمه رفتین لب دریا و شن بازی فرداش هم رفتیم به ماسوله بعدشم تا امدیم ویلا کلی آب بازی و شن بازی اینجا هم از خستگی تا امدیم...