محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

تولد بهترین داداش دنیا

دختر نازنینم محدثه جونی؛ روز شنبه 02/10/1396 بالاخره انتظارهای ما به سر رسید و پسر خانواده و داداش گل عزیزترین دختر دنیا، "محمدحسین" پا به دنیای زیبای ما گذاشت و حالا از این به بعد زندگی ما شیرین تر خواهد شما و شما صاحب یک داداش کوچولو شدی که در آینده حتما پشت و پناه یکدیگر خواهید شد. انشاالله.. شرح آنچه که امروز و دیروز گذشت....روز 02/10/1396 ساعت 5 صبح راهی بیمارستان شدیم که شما چون گفته بودی میام در حالی که خواب بودی دایی جونی شما راه بغل کرد و تو ماشین گذاشت و به همراه مامانجون و باباحاجی رفتیم بیمارستان. ساعت 8 صبح که مامان رفت اتاق عمل، مامان مرضی دایی و خاله فاطمه (زن دایی) و نیکا جونی هم به ما اضافه شدن تا سا...
3 دی 1396

یلدا 96

دختر گلم محدثه جونی امسال شب یلدا عروسی دختر خاله مامان دعوت داشتیم به همین خاطر یک شب زودتر خونه ی بابا حاجی و مامانجون شب یلدا گرفتیم که خیلی خوش گذشت. اینم عکس شما با نیکا جون ...
1 دی 1396

بستن ساک داداشی

دختر عزیزم محدثه جونی این روزها که دیگه حسابی بیقراری برای دیدن داداش کوچولوت و همش لحظه شماری میکنی برای دیدنش.اینجا دقیقا شش روز مونده تا بدنیا امدنش و ساک بیمارستانشو با هم جمع کردیم و شما کلی ذوق داشتی. قربون دختر گلم بشم من ...
26 آذر 1396

این روزها...

محدثه عزیزم؛ این روزها بسیار لحظه های خوب و پرانرژی برای ماست و البته کمی دلشوره... لحظه شماری میکنیم کنار هم برای به دنیا آمدن داداش کوچولوی شما... انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد. این عکس هم نشان دهنده روزشماری توسط شماست.   خواهر یعنی یک لبخند واقعی گوشه لب ؛برای همیشه خواهر یعنی: مهربون بودن خواهر یعنی: درد دل خوب گوش دادن خواهر یعنی: تو هر شرایطی کنارت بودن "برادرت محمدحسین البته از زبان مامانی"   ...
26 آذر 1396

دخترک بیحال من

دختر گلم محدثه جونی دوست نداشتم این مطلب و برات بنویسم اما چون اولین باری بود که سرم وصل کردی برات نوشتم و ایشالله اخرین بار باشه گل من. یه روز که از خواب بلند شدی و میخواستی به پیش دبستانی بری صبحش بهم گفتی دلم درد میکنه که بهت گفتم نرو ولی اصلا قبول نکردی خلاصه رفتی و امدی خونه دیدم زیاد حالت خوب نیست و تا بعدظهر دیگه حالت خیلی بد شد و رفتیم دکتر که اینقدر بیحال بودی بهت سرم داد همش با بیحالی میگفتی که نمیخوام بزنم اما وقتی زد صدات هم در نیامد الهی مادرت فدات شه که اینقدر صبور و مظلومی.خلاصه فرداش هم نزاشتم بری مدرسه تا حالت کامل خوب شد و بعد امام همش ناراحت بودی بخاطر مدرسه که نرفتی. قربونت بشم عزیزم که اینقدر بیحال...
1 آذر 1396

محرم 96

دختر عزیزم محدثه جونی امسال محرم شما دختر گلم بیشتر همه چیو درک میکردی و همش از من و بابا جون سوال از واقعه کربلا میپرسیدی و کنجکاویت خیلی بیشتر شده بود.امسال بخاطر وضیعت من کمتر تونستیم به چیذر بریم و بیشتر هیئت دم در خونمون میرفتیم که خیلی خوب بود. قبول باشه عزیز دلم ...
15 مهر 1396

جشن پیش دبستانی دخترم

دختر گلم محدثه جونی چهارشنبه 29 شهریور جشن شروع پیش دبستانی شما عشق مامان بود که با هم رفتیم.واای مامانی جون چقدر ذوق داشتی از شب قبلش اصلا خوابت نمیرفت همش در مورد جشن با من صحبت میکردی بابا جونی صبح که میخواست بره سرکار برای شما یه نون تازه گرفت برای صبحونه و رفت سرکار.من وقتی صدات کردم با یه صدا سریع بلند شدی و کلی خوشحال و سرحال در جا بلند شدی که بریم.امیدوارم تا آخرش همینطور ذوق داشته باشی ایشالله همیشه موفق باشی گل مامان ...
31 شهريور 1396