محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

پنج ماهگی؛

1391/9/1 0:04
نویسنده : مامان وبابا
493 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم , دخترم  محدثه جون؛

28 آبان هم اومد و شما پنج ماهه شدی . انگار همین دیروز بود که دکتر بهم گفت : نگران نباش با خیال راحت برو و بیست و هشتم خرداد ساعت هشت صبح بیا بیمارستان ...حالا پنج  ماه گذشته... دلم برای این روزها و نوزادیت تنگ میشه از 3 ماهگی به بعد دیگه گریه هات کم شد و فقط وقتی خوابت بیاد و گرسنه باشی یه کم غرغر میکنی. مامانی: "عاشق گریه هاتم ولی هیچوقت نمیخوام چشماتو اشکی ببینم.دلبریهات دخترکم تمام روزم را پر کرده گاهی با خودم می مانم که چقدر زود داری بزرگ می شی.

پنج ماه گذشت.یعنی پنج ماه زمین به دور تو چرخید.پنج ماه است که مهتاب با دیدنت پرنور شده. پنج ماه است که مادر و پدر با دیدنت روزشان شب و شبهایشان روز شده و پنج ماه است که با تو دیگر غم و غصه ای نیست. پنج ماه گذشت.با همه خاطرات خوب. مثل تک تک لحظات با محدثه بودن . نفسهای خنک و خوشبوت. خنده هات . بوی تنت . نگاه های متعجبت از دیدن این همه چیز جدید . خنده های تو خواب . یاد گرفتن کارهای جدید مثل خوردن مشت کوچولوت بازی با پاهات و همه چی.

پنج ماهگیت مبارک گل خوشبوی من.

 

محدثه مامان!باورم نمی شود که اینگونه هم بشود دوست داشت و عاشق بود.باور کردنی هم نیست،فقط تجربه کردنی ست.امیدوارم روزی اگر دلت اینگونه دوست داشتن را خواست ، حتما تجربه اش کنی تا بدانی این روزها چگونه ام .


 و البته چون ماه محرم هست اولین حضور شما در دسته عزاداری امام حسین (ع) هم در همین روز یعنی 28 آبان بود.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله فاطمه
30 آبان 91 23:51
محدثه نازم قربون چشات برم که انقدر قشنگ زل زدی به دسته
نازنین (مامان ثنا)
1 آذر 91 11:17
5 ماهگیت هم مبارک محدثه جون. هزار ماشالله تو این عکس خیلی ملوسی. مامانی براش اسفند دود کن.
دخمـــــلی
3 آذر 91 0:23
قبول باشه خاله جونم