محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

روزهای دخترکم با داداش جونش 1

دختر عزیزتر از جانم محدثه جان باورت نمیشه من اصلا فکرشو نمیکردم که اینقدر داداشت و دوست داشته باشی ولی اشتباه فکر میکردم اینقدردوستش داری حتی دلت نمیخواد یه لحظه ازش جدا شی امیدوارم همیشه همینجوری همدیگرو دوست داشته باشید. اینجا بغل داداشت خوابید مثلا ادا درآوردی که خوابیدی ولی بعدش اینجوری خوابت برد عزیزم حتی بعضی موقع ها کمک ماماتن میکنی(قربون پاهای کوچولت بشی مامانی) الهی مادر به فدات بشم که اینقدر مهربونی     ...
22 دی 1396

اولین اردویی که رفتی

دختر عزیزم محدثه جونی  قرار شد که از طرف مدرسه شما رو به اردو ببرن و این اولین تجربه تنهایی رفتن شما به جایی بود و کلی ذوق داشتی و همش منتظر اون روز بودی تا بالاخره شبی که باید به اردو میرفتی رسید من و با شما دختر گلم رفتیم به مغازه وکلی خوراکی خریدم و تو تو کوله ات گذاشتی اون شب تا صبح از خوشحالی خوابت نبرد منظورم اینه که خیلی دیر خوابت برد و صبح با یه صدا سریع بلند شدی از خواب و با ذوق حاضر شدی که بری. وقتی از اردو برگشتی خیلی خوشحال بودی و کلی از از اردو که به شهر بازی ژپتور در مجتمع کوروش رفته بودید برای من وبابا تعریف کردی و کلی وسایل سوار شده بودید. اینجا شبی که با هم رفتیم و کلی خوراکی خریدیم اب...
11 دی 1396

تولد بهترین داداش دنیا

دختر نازنینم محدثه جونی؛ روز شنبه 02/10/1396 بالاخره انتظارهای ما به سر رسید و پسر خانواده و داداش گل عزیزترین دختر دنیا، "محمدحسین" پا به دنیای زیبای ما گذاشت و حالا از این به بعد زندگی ما شیرین تر خواهد شما و شما صاحب یک داداش کوچولو شدی که در آینده حتما پشت و پناه یکدیگر خواهید شد. انشاالله.. شرح آنچه که امروز و دیروز گذشت....روز 02/10/1396 ساعت 5 صبح راهی بیمارستان شدیم که شما چون گفته بودی میام در حالی که خواب بودی دایی جونی شما راه بغل کرد و تو ماشین گذاشت و به همراه مامانجون و باباحاجی رفتیم بیمارستان. ساعت 8 صبح که مامان رفت اتاق عمل، مامان مرضی دایی و خاله فاطمه (زن دایی) و نیکا جونی هم به ما اضافه شدن تا سا...
3 دی 1396

این روزها...

محدثه عزیزم؛ این روزها بسیار لحظه های خوب و پرانرژی برای ماست و البته کمی دلشوره... لحظه شماری میکنیم کنار هم برای به دنیا آمدن داداش کوچولوی شما... انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد. این عکس هم نشان دهنده روزشماری توسط شماست.   خواهر یعنی یک لبخند واقعی گوشه لب ؛برای همیشه خواهر یعنی: مهربون بودن خواهر یعنی: درد دل خوب گوش دادن خواهر یعنی: تو هر شرایطی کنارت بودن "برادرت محمدحسین البته از زبان مامانی"   ...
26 آذر 1396

دخترک بیحال من

دختر گلم محدثه جونی دوست نداشتم این مطلب و برات بنویسم اما چون اولین باری بود که سرم وصل کردی برات نوشتم و ایشالله اخرین بار باشه گل من. یه روز که از خواب بلند شدی و میخواستی به پیش دبستانی بری صبحش بهم گفتی دلم درد میکنه که بهت گفتم نرو ولی اصلا قبول نکردی خلاصه رفتی و امدی خونه دیدم زیاد حالت خوب نیست و تا بعدظهر دیگه حالت خیلی بد شد و رفتیم دکتر که اینقدر بیحال بودی بهت سرم داد همش با بیحالی میگفتی که نمیخوام بزنم اما وقتی زد صدات هم در نیامد الهی مادرت فدات شه که اینقدر صبور و مظلومی.خلاصه فرداش هم نزاشتم بری مدرسه تا حالت کامل خوب شد و بعد امام همش ناراحت بودی بخاطر مدرسه که نرفتی. قربونت بشم عزیزم که اینقدر بیحال...
1 آذر 1396

محرم 96

دختر عزیزم محدثه جونی امسال محرم شما دختر گلم بیشتر همه چیو درک میکردی و همش از من و بابا جون سوال از واقعه کربلا میپرسیدی و کنجکاویت خیلی بیشتر شده بود.امسال بخاطر وضیعت من کمتر تونستیم به چیذر بریم و بیشتر هیئت دم در خونمون میرفتیم که خیلی خوب بود. قبول باشه عزیز دلم ...
15 مهر 1396

جشن پیش دبستانی دخترم

دختر گلم محدثه جونی چهارشنبه 29 شهریور جشن شروع پیش دبستانی شما عشق مامان بود که با هم رفتیم.واای مامانی جون چقدر ذوق داشتی از شب قبلش اصلا خوابت نمیرفت همش در مورد جشن با من صحبت میکردی بابا جونی صبح که میخواست بره سرکار برای شما یه نون تازه گرفت برای صبحونه و رفت سرکار.من وقتی صدات کردم با یه صدا سریع بلند شدی و کلی خوشحال و سرحال در جا بلند شدی که بریم.امیدوارم تا آخرش همینطور ذوق داشته باشی ایشالله همیشه موفق باشی گل مامان ...
31 شهريور 1396

خرید لوازم والتحریر پیش دبستانی دخترم

دختر عزیزم محدثه جونی باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی و میخوای به پیش دبستانی بری.خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که دخترکم بزرگ و خانم شده و برای خودش میخواد به پیش دبستانی بره.برای خرید لوازم تحریر که میخواستیم بریم خیلی ذوق داشتی و کلی برای خودت خرید کردی من و بابا جون که از شما بیشتر ذوق داشتیم و هر چی خواستی برات خریدیم.دختر نازم امیدوارم همیشه موفق باشی و به آرزوهای قشنگت برسی. اینم چند تا عکس از روز خرید ...
27 شهريور 1396

دختر پرسپولیسی

دختر گلم محدثه جونی از وقتی که دیگه بزرگتر شدی و فوتبال و پرسپولیس و شناختی بابا جون آرزوش بود که شما رو به استادیوم ببره و بازی و از نزدیک ببینی اما شما همش میگفتی که نمیام و بابا جون هر کاری میکرد راضی نمیشدی. تا این که بالاخره بعد این همه تلاش با ترفندی موفق شد شما رو ببره.روزی که پرسپولیس بازی داشت شب شام قرار گذاشتیم بریم خونه همکار بابا جون که از اونجا شما و بابا جون به همراه دوست باباجون و بچه هاش برید.باباجون به شما نگفت که میخوایم به استادیوم بریم ولی شما تو راه متوجه شدیو به باباجون گفتی اگه بد بود سریع برگردید که وقتی رفتی خیلی خوشت امده بود و کلی کیف کردی.و بابا جون و به این آرزوش رسوندی.     &nb...
31 مرداد 1396