اولین اردویی که رفتی
دختر عزیزم محدثه جونی
قرار شد که از طرف مدرسه شما رو به اردو ببرن و این اولین تجربه تنهایی رفتن شما به جایی بود و کلی ذوق داشتی و همش منتظر اون روز بودی تا بالاخره شبی که باید به اردو میرفتی رسید من و با شما دختر گلم رفتیم به مغازه وکلی خوراکی خریدم و تو تو کوله ات گذاشتی اون شب تا صبح از خوشحالی خوابت نبرد منظورم اینه که خیلی دیر خوابت برد و صبح با یه صدا سریع بلند شدی از خواب و با ذوق حاضر شدی که بری.
وقتی از اردو برگشتی خیلی خوشحال بودی و کلی از از اردو که به شهر بازی ژپتور در مجتمع کوروش رفته بودید برای من وبابا تعریف کردی و کلی وسایل سوار شده بودید.
اینجا شبی که با هم رفتیم و کلی خوراکی خریدیم
ابنم چند تا عکس از اردو که خانمتون گرفته بود
اینجا معلومه حسابی خسته شدی
و اینجا هم اردو تموم شده و امدم دنبالت و این عکسو پایین بلوک گرفتیم
دخترک عزیزم اشالله همیشه شاد باشی و دلت به غصه باشه