اولین شب دوری من از دختر گلم
دختر گلم محدثه جونی
مامان بخاطر سنگ کیسه صفرا که داشتم و مدت ها بود که اذیتم میکرد مجبور شدم که عمل کنم و در بیمارستان یک شب بمونم.از اونجایی که من تا به حال اصلا یک شب هم از شما دور نبودم خیلی برام سخت بود و برای شما دختر گلم سخت تر.من وقتی که میخواستم برم برای شما دختر گلم همه چیزو گفتم و شما هم قبول کردی.
بهت گفتم که صبح روز عمل با مامانجون و بابایی میریم و شما رو خونه ی مامان مرضی میزارم و بعدظهر مامانجون و بابامحمود میان دنبالت و میارنت خونه ی خودموم و که نیکا جونی و با مامان و باباش و باباحاجی هم میان پیشت بعد من صبحش میام با یه عروسک خوشگل و شما قبول کردی.خلاصه بابایی بعدش برام تعریف کرد میگفت محدثه همش طبق برنامه ای که تو گفته بودی عمل میکرد الهی قربونت برم مامانی.شبی که بیمارستان بودم مهشید جون پیشم موند و ایلیا جونم با شما امده بود خونه ی ما که شما کمتر دلتنگی کنی که دستشون واقعا درد نکنه خیلی زحمت کشیدن.خلاصه اون شب شما با بابایی وایلیا و نیکا ودایی و خاله و مامانجون و باباحاجی بودی و باعث شد که کمتر دلتنگی کنی منم تو بیمارستان همش به تو فکر میکردم.و من از همگیشون تشکر میکنم.
خداروشکر که گذشت.بعدش که من امدم خونه گفتی مامانی عروسکم بده که بهت دادم و امدی بغلم گفتی مامانی دیگه هیچ وقت هیچ وقت منو تنها نذار.الهی مامان دورت بگردم ایشالله دیگه هیچ وقت از هم دور نشیم.
اینم عکس شما با عروسکی که گرفتم.