29 ماهگی ویه گردشی در باغ وحش ارم
عزیز دلم محدثه جونم
29 ماه از عمر نازت میگذره روز به روز عاشقتر میشم جمله های قشنگی که میگی،بازی های قشنگی که میکنی،شیطنتایی که انجام میدی روز به روز به زندگی امیدوارترم میکنه. بزرگترین آرزوی من بابایی دیدن لحظه به لحظه زندگیته.
دخترکم روزی که 29 ماهه شدی من که از صبح کلاس داشتم بابایی زود از سرکار آمد دنبالت خونه مامانجون و دخترک قشنگمو بردش پارک کلی گردش و تفریح و خوراکی های خوشمزه و یه کادوی خیلی خوشگل برات خریده بود.دستت درد نکنه باباجونی.
عشق مامان و بابا 29 ماهگیت مبارک
عزیزکم روز جمعه 93/08/30 من و شماو بابایی به همراه بابا حاجی و مامانجون و دایی مهدی و خاله فاطمه و نیکا جون رفتیم به نمایشگاه میوه های قرآنی که در پارک ارم بود.و بعدشم از اونجا رفتیم باغ وحش ارم که اونجا خیلی حال کردی و حیوانات و میدی و کلی ذوق کرده بودی، صداشون میکردی،براشون غذا میریختی، اصلا دوست نداشتی بریم خونه.مامانی خیلی خوشحالم که اینقدر بهت خوش گذشته بود.
بقیه عکسا ادامه مطلب...
یکم از این انارا بخریم(قربونت برم مامانی که عاشق انار هستی)
حالا نوبت باغ وحشه
ای جانم عزیزم که داری برام توضیح میدی
دورت بگردم که اینقدر ذوق کرده بودی
هر کاری کردیم نشد از شما و نیکا یه عکس بگیریم.
(دخترکم ایشالله که همیشه شاد شاد شاد باشی)