سخت ترین پروژه ی زندگیم در ماه مبارک رمضان
دختر ناز مامان محدثه جونی
در قرآن کریم کتاب آسمانی ما مسلمانان خدای مهربون در مورد دوران شیر خوردن شما بچه های ناز و دوست داشتنی حرفهایی زده و گفته شما باید تا دوسال تمام شیر بخورید تا حسابی بزرگ بشید تا خودتون به راحتی غذا نوش جان کنید. به کمک خدای مهربون من تونستم مثل خیلی از مامانای دیگه به تو شیر بدم. بعد از تولدت 2 سالگیت تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت ولی باز دلم راضی نمیشد. ولی خوب شما دیگه بزرگ شدی.
بعدظهر روز93/40/07 آخرین شیر و بهت دادم حسابی خوردی و خوابیدی دیگه از خواب بیدار شدی بهت شیر ندادم شب اول (یک شب مانده بود به ماه رمضان 1393) که میخواستی بخوابی مامان جون و باباحاجی هم امدن خونه ما تا شما کمتر اذیت شی البته بابا محمود اینقدر باهات بازی کرد و بیرون میبردت وبرات خوراکی میخرید که تو یاد شیر نیافتی.
من از بابایی خیلی ممنونم چون خیلی کمک کرد که اذیت نشی.
دوردونه مامان: از شب بعدش که از اونجایی که خدا خیلی ما رو دوست داشت به ماه رمضان که یکی از ماههای خوب خداست رسیدیم و ما هم به لطف خدا توفیق شب زنده داری در این ماه داشتیم.یه کم بهونه می گرفتی ولی خوب شبها که تا سحر تو مسجد ارگ (حاج منصور ارضی) بیدار بودیم و شما هم با بچه ها سرگرم ، وقتی سحر میومدیم خونه از شدت خستگی می خوابیدی . ولی خوب بازسخت بود زمان هایی که بیدار بودی بهانه میگرفتی. مثلا یک بار وقتی سراغ شیر و از مامان گرفتی من گفتم: مامانی تو خواب بودی رفتم دکتر آمپول زدم زخم شده، که تو هم منو بیشتر آتش زدی و گفتی: "اشکال نداره منم آمپول زدم."
خلاصه با همه خوبیها و سختیها دوران سختی که البته با ورود به ماه مبارک رمضان راحت شد، تمام شد و الآن که می گم "دختر من بزرگ شده" جواب می دی "آخه دیگه شیر نمی خورم".
این هم یک عکس در یکی از شبهای ماه رمضان 1393 مسجد ارگ تهران
قبول باشه دخترک شب زنده دارم