محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

33 ماهگی دختری بابا و مامان

دختر عزیز ما محدثه جان؛ روزهایی که با تو پر میشن و می گذرن سراسر خاطره و زیباییست، خیلی دلم می خواد دوربین دستم باشه و از تمامی لحظات با هم بودنمون، بزرگ شدن و قد کشیدن تو و خیلی چیزهای دیگه عکس بگیرم و در مورد همه این لحظات برای تو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و لذت ببری... . عزیزکم این کم را از ما بپذیر...  این بار به بهانه فرارسیدن سی و سومین ماه از زندگی تو این مطلبو نوشتم و این روز عزیز یعنی 93/12/28 را به شما تبریک میگم و برای تو آرزوی سلامتی دارم... . ...
29 اسفند 1393

تولد فاطمه جون و چهارشنبه سوری(93/12/26)

سلام بر دختر عزیز و دلبندمون محدثه خانمی ناز؛ این مطلب اختصاص داره به تولد فاطمه جون دخترعموی شما که امسال در شب چهارشنبه آخر سال 1393 یا همان چهارشنبه سوری برگزار شد. عزیزکم مثل همیشه مامان و بابای فاطمه کوچولو حسابی زحمت کشیده بودن و کلی غذاهای خوشمزه همراه با دسرهای خوشمزهتر آماده کرده بودن و شما هم نوش جان کردی خیلی به شما خوش گذشت، اینو از رقص قشنگت با دخترعمو و پسرعموهات فهمیدم. عمواحمد هم در این شب ی آتیش بازی حسابی راه انداخت و کلی حال کردیم البته شما کمی گریه هم داشتی. این هم چند تا عکس یادگاری ...
29 اسفند 1393

32 ماهگی ماه من

محدثه  عزیزم... نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه ی تو ؟  نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم ؟  نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیَم ؟  تنها میدانم ، بسیار میخواهم تو را … نمی دانم چشمانت با من چه میکند ؟ فقط وقتی که نگاهم میکنی چنان دلم از شیطنت نگاهت می لرزد که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشمهایی که تمام دنیاست دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی ، دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرا...
6 اسفند 1393

31 ماهه شدن ماه من

محدثه من،برایت رویایی آرزو میکنم پر شور و تمام نشدنی آرزو میکنم دوست داشته باشی آنچه که باید دوست داشته بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی برایت شوق آرزو میکنم،آرامش آرزو میکنم و با تمام وجودم از خدای مهربانم میخواهم وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد،لبهانت در آن نزدیکی باشد وهیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق در آرامش،سلامتی وخوشبختی هستی از خدا دگر هیچ نمیخواهم،هیچ آرزویی ندارم،رویایم را میخواستم که به آن رسیدم،دنیا را میخواستم که آن را بدست آوردم، رویایی که همان دنیای من است. و تو دختر نازنینم،همان دنیا و رویای شیرین منی. 31ماهگیت مبارک دوردونه من   ...
1 بهمن 1393

سفرنامه مشهد5

دخترک عزیزم محدثه جون یکبار دیگر لطف آقا امام رضا شامل حال ما شد و ما را دعوت کرد به حرمش ولی ایندفعه مشهد یه شور حال دیگه ای داشت چون شهادت امام رضا بود و همه جا دسته های عزاداری و سینه زنی بود. من و شما و بابایی به همراه مامانجون و مامان مرضی که همسفرای عزیز ما بودن یکشنبه  شب30 آذرماه بود راه افتادیم که دقیقا شب چله تو راه بودیم و پنج شنبه 4 دی ماه برگشتیم.از اونجایی که در این ایام مشهد خیلی شلوغه باباجون یکی از هتل های نزدیک حرم به نام مدینه الرضا رو رزرو کرد که در رفت و آمد به حرم اذیت نشیم.هتلی که در آن اقامت داشیم راخیلی دوست داشتی و روز آخر دوست نداشتی که برگردیم و همش میگفتی هتلمون بمونیم.خیلی سفر خوبی بود که با وج...
9 دی 1393

30 ماهگیت مبارک دخترم

دخترک عزیزم محدثه جونی امروز 30 ماهه شدی یعنی دقیقا دو سال و نیم....چقدر زمان داره زود میگذره و دخترکوچولوی ما زود داره بزرگ میشه .... شیرین زبونیهات روز به روز بیشتر میشه و هر روز شعر های بیشتری یاد میگیری مامان قربون باهوشیت برم تقریبا ده تا کلمه رو که روی کاغذ مینویسم خودت میخونی با کمک بالا بالا یاد گرفتی عزیزم... عاشق رفتن به مسجد شدی و تا اذان میگه میگی مامان بدو الان اذان تموم میشه و وقتی میریم مسجد تا آخرش نماز و مثل بقیه میخونی عزیز دلم... وقتی میخوام آشپزی کنم میایی پیشم که مامانی میخوام کمکت کنم سریع میری تو اتاقت وسایل اشپزی  خودت و میاریی و به قول خودت کمک مامان میکنی... وقتی میخواهیم از ...
29 آذر 1393

29 ماهگی ویه گردشی در باغ وحش ارم

عزیز دلم محدثه جونم 29 ماه از عمر نازت میگذره روز به روز عاشقتر میشم جمله های قشنگی که میگی،بازی های قشنگی که میکنی،شیطنتایی که انجام میدی روز به روز به زندگی امیدوارترم میکنه. بزرگترین آرزوی من بابایی دیدن لحظه به لحظه زندگیته. دخترکم روزی که 29 ماهه شدی من که از صبح کلاس داشتم بابایی زود از سرکار آمد دنبالت خونه مامانجون و دخترک قشنگمو بردش پارک کلی گردش و تفریح و خوراکی های خوشمزه و یه کادوی خیلی خوشگل برات خریده بود.دستت درد نکنه باباجونی. عشق مامان و بابا 29 ماهگیت مبارک عزیزکم روز جمعه 93/08/30 من و شماو بابایی به همراه بابا حاجی و مامانجون و دایی مهدی و خاله فاطمه و نیکا جون رفتیم به نمایشگاه میوه...
2 آذر 1393

محرم و عزای امام حسین (ع) 93

دختر نازم محدثه ؛ عاشق امام حسین (ع) بودن کودک و بزرگ نداره ... امسال محرم هم از راه رسید با تمام حزن و اندوهش، همه جای ایران رو فرا گرفت و شما هم "دخترک نازم" با پوشیدن پیراهن مشکی که مزیّن به نام خانم حضرت رقیه که تقریبا هم سن و سال شماست یکی از عزاداری امام حسین شدی. ذخترکم هم توی هیأت امام زاده علی اکبر چیذر رفتیم و هم دسته های عزاداری که تو محله ما برگزار شد. همیشه عاشق امام حسین باشی و در پناه خدای او ... ...
14 آبان 1393

28 ماهگیت مبارک

دخترک نازم محدثه جونی 28 ماهه شدی و من خدارو شکر میکنم که هر چقدر هم خدارو شکر کنم برای وجود تو فرشته کوچولوم بازم کمه.این روزهاخیلی شیرین تر وعاقلتر شدی.مامانو حسابی بوس میکنی و بهت میگم محدثه خیلی دوست دارم تو هم با زبون شیرین خودت میگی، منم خیلی دوست دارم که مامانی اون بهترین لحظه زندگیمه. یه چند وقتی میشه که دیگه حسابی با خودت و عروسکات بازی میکنی وکلی باهاشون حرف میزنی و میخوابونیشون.وحتی براحتی براشون کتاب میخونی.بیشتر شعرها رو از حفظ بلدی و میخونی.البته سوره ی توحید و صلوات و اسامی امامان (ع) رو تا امام پنجم بلدی و میگی. الهی دورت بگردم مامانی که اینقدر باهوشی.تو کارای خونه که کلی کمک مامان میکنی تا جارو میخوام بکشم سریع ...
29 مهر 1393

هفته ایی که گذشت...

دخترک نازم محدثه جونی سلام اول هفته بود که رفتیم دعای عرفه امامزاده علی اکبر که مداحش حاج محمود کریمی بود و کلی حال داد.خیلی دختر خوبی بودی و اصلا بهونه نگرفتی و خودت هم همراه ما این دعا رو زمزمه میکردی. قبول باشه عزیزم وسطای هفته بود که من وشما و باباجون و دایی مهدی و خاله فاطمه ونیکا جونی رفتیم نمایشگاه تلکام که اونجا هم خیلی باحال بود و کلی خوش گذشت. اینم عکس شما با نیکا جونی(برای اینکه غذای بیرون و نخورید براتون غدا آورده بودم) نوش جونتون عزیزان من و اما آخر هفته من و شما و بابا جون به همراه عمو احمدو لیلا جون و فاطمه جون رفتیم باغ انار در ایوانکی که اونجا هم خیلی خو...
19 مهر 1393