واکسن شش سالگی
دختر نازم محدثه جونی برای زدن واکسن شش سالگی من بیشتر از شما استرس داشتم روزی که میخواستیم بریم واکسن بزنیم مامانجون زنگ زد و گفت منم میام مامانجون امد و آژانس گرفتیم و رفتیم خلاصه همین که خانم پرستاره داشت قد و وزنت و میگرفت یهو بابا محمود زنگ زد گفت واکسن و زدید منم گفتم نه هنوز فعلا داریم کاراشو انجام میدیم که گفت به خانم پرستاره بگو نزنه تا منم برسم.بابا جون از اداره داشت میامد بخاطر اینکه موقع زدن واکسن کنارت باشه خلاصه منتظر موندیم تا بابایی امد و رفتیم تو و شما رو پا بابا محمود نشستی و واکسنتو زدی که انگار خیلی درد داشت و یکم گریه کردی و خودتو برای بابات لوس کردی.اما مامانی امان از بعد واکس تا سه روز تب کردی و دست درد شد...